ادریس بختیاری | شهرآرانیوز؛ نمیفهمم این از پاییز است / یا رنج به درونم خزیده / و یا این که مادر میگفت: / آبِ نیسان/ انسان را از درون جلا میدهد. من از ندانمهای شاعرانه خوشم میآید. از رابطه علّی و معلولی در شعر و منطق شاعرانه هم ایضا؛ اینکه برای هر امری، به دور از علیّت واقعیِ دنیای فیزیک، دلیلی شاعرانه بیاوری و آن را طوری بیان کنی که اصطلاحا القا عاطفی بکنی؛ طوری که مخاطب متن، آن را بی چرا و، چون بپذیرد. مگر نه این است که کار شعر، القاست و نه اقناع. اقناع برای منطق و ریاضی است؛ اما القا همان چیزی است که مثلا در اسطورهها هم رخ میدهد.
در همین شعر اول کتاب و در بند پایانی، باوری از جنس رسوم و آیین یا نوعی ضرب المثل وجود دارد که کارکردِ علّی و معلولی اش از جنس القای شاعرانه و منطق اسطورهای است؛ آبِ نیسان انسان را از درون جلا میدهد. آیا واقعا این گونه است؟ بله! اگر شاعرانه بیان شود، القا میکند که این گونه است. در شعر «ذکر» شاعر از همین منطق شاعرانه از زبان مادرش بهره میبرد: روز هشتم چشمم از حدقه بیرون زد / مادر کنار گوشم گفت: / این حقیقت ندارد /که آهِ سپیدار هفده ساله / آدم را از پا بندازد.
در واقع این در شعر است که آه سپیدار میتواند یا نمیتواند آدم را از پا بندازد. این همان منطق اسطوره هاست. در واقع چیزهای بومی و مربوط به باور نیاکان، عینِ اسطوره هستند و تا ابد شاید بدون گنجیدن در منطق ریاضی ما ادامه مییابند و بخشی از دنیای ذهنی ما را میسازند. در شعر سپید نسل شاعرانِ دهه هشتاد و نود خراسان، این نوع شاعرانگی بسیار است. اصولا دستگاه تخیلشان بر این نوع از تصویرسازی بیشتر استوار است.
در نمونهای دیگر، شاعران خراسان از تشبیهی استفاده میکنند که وجه شبه، بعید و دور است یا حتی، وجه شبه، یک امر یا خصوصیتِ ادعایی و استخدامی است و شاعر انگار وجه شبه را با دستگاه تخیل خود ابداع میکند و آن را در ذیل عاطفهای باورپذیر القا میکند. نکته دیگر اینکه، انسان دوره اسطوره، جهان رازناکی داشته است. چون رابطه علی و معلولی عناصر طبیعت را نمیدانسته، با خیال خود، چیزی را به چیزی نسبت میداده و این گونه رئالیسم را به نوعی سوررئالیسم پیوند میزده و چیزی شبیهِ اسطوره پدید میآورده و آن میشده رازِ زندگی اش.
چیزی که هم پیدا و هم ناپیدا بوده. این پیدا و ناپیدایی و رازآلودگی و ندانمهای شاعرانه در کتابِ «پلک زدن»، چنان بسامدی دارد که جزئی از ریتوریکِ آشکارِ شعر او شده است: چیزی درونت جا به جا میشود/ که نمیدانی چیست/ نامش را دلتنگی میگذاری/ و هنوز هم نمیدانی چیست. یا در شعری دیگر میگوید: این بار دردی در سینه ام افتاده / پرندهای که واضح میخوانَد / بی هجای اضافه ای/ دقیقا میدانم کجاست /، اما نمیفهمم چیست
حتی در برخی موارد، منطبق با منطق شاعرانه و بهره گیری از عناصر طبیعت، شاعر در نظام تشبیه چیزی از دنیای آدمها به دنیای طبیعت، چرخه تشبیه را معکوس کرده میگوید:
مرگ مادرِ آدم برعکس رویش یک گل است/ باز است، بسته میشود/ در کاس، در خود، در خاک فرو میرود/ عطرش میماند و رنگش/ و زاویه اش...
هایکو وارگی یکی از وجوهِ ریتوریک یا به تعبیرِ قابل فهمتر جمال شناسی شعر سعید پوریوسف در کتابِ خوبِ «پلک زدن»، تخیلِ هایکو واره اوست. مقدمه و شروعِ این هایکووار گی که از ذهن و ذِن شرقی بر میخیزد در شعرهای بلند سهراب است. بله! در لا به لای تصاویر و شعرهای بلند او گاهی به یک باره، چیزی شبیه هایکو و تخیلی که مختص هایکو هست، فرم و تصاویر شعرش را میسازد. در کتاب پلک زدن، خودِ هایکووارگی تطبیق و شباهت دارد به اسطوره اندیشی شاعر. همان چیزی که قبلتر به آن اشاره کردم. غلتیدن در دامنِ وهم و خیالی که نوعی سکون در آن است.
نوعی جبراندیشی که در نهایت فقط میلِ توصیف را مقدور میکند. هایکو در واقع نوعی عکس است. نوعی توصیف شاعرانه چشم انداز است بی دخل و تصرف در آن. تنها خیال شاعر است که صاحب اختیار است: شب در وسط شب بود/ در لبهها نبود /آتش بازی در درهی چراغدانه تمام شده بود/ و قاطری با شیشههای مشروب/ از گردنه میگذشت؛ و همچنین در شعری دیگر همین رویکرد شاعرانه و اختیار کردنِ فرم و ساختار هایکوواره رعایت میشود و مختص یکی-دو شعر نیست و آن قدر بسامد دارد که جزو جمال شناسی شعر شاعر است: جشن تمام شد/ همه به خانههای شان رفتند/ آب/ هنوز /هنوز سعی میکند در ظرف مسی/ در قطرات چربی نفوذ کند.
نکته مهم اینکه هایکوی ایرانی بسیار فرق دارد با هایکوی ژاپنی. همان طورکه مثلا هایکوی ریچارد رایتِ آمریکایی فرق دارد با هایکوی ایرانی و ژاپنی. هایکوی ژاپنی لخت و عورتر است. صرفا توصیف بی دخل وتصرف است و آرایههای ادبی در شعر ورود نمیکنند. اما در هایکوی ایرانی و از جنسِ شعرهای کتاب «پلک زدن»، عناصر تخیل و آرایههای ادبی شعرساز، دست به کارِ شعر ساختن میشوند، اما نتیجه هرچه هست همان سکون و بی طرفی و تخیلِ ذن گونه هایکوی ژاپنی است: نشست پشت میز /چرخ خیاطی را فرض کرد/ دستش را چند دور چرخاند/ در کشو را باز کرد/ و قرقرهای را روی قرقرههای دیگر انداخت.